چشم های خیس من

تو را من چشم در راهم...

چشم های خیس من

تو را من چشم در راهم...

دیریست اسیرم


اسیر انتظار


اسیر دلواپسی


اسیر هر آنچه مرا به یاد تو می اندازد

تلخی قصه اونجاست

که وقتی دلم سوخت  دلش خنک شد

گاهی هم باید چشم ها را بست

تا او که نیست شاید بیاید در خواب

میگی گل رو دوست داری ولی میچینیش…


میگی بارون رو دوست داری ولی با چتر میری زیرش…


میگی پرنده رو دوست داری ولی تو قفس میندازیش…


چه جوری میتونم نترسم وقتی میگی دوستم داری؟؟؟